کد مطلب:224159 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

امر مأمون به قتل حضرت رضا
از سطور اوراق اخبار و حدیث مسلم می شود كه مأمون حسن نیتی در امر انتخاب ولایتعهدی حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام نداشته و به منطوقه (الملك عقیم) هر دفعه كه احتجاج علمی و مناظره رخ می داده و مطلب به نفع آن حضرت كه از ائمه اطهار و اهل بیت عترت و آل محمد رسول الله صلی الله علیه و آله تمام می شده یك بغض و كینه ای برای مأمون ایجاد می شده كه در مقام انتقام یا دفع این كار بر می آمده است.

ابن بابویه قمی به اسناد خودش از هرثمة بن اعین كه وزیر دربار و ملازم منزل مأمون بود روایت می كند كه وارد شدم بر حضرت رضا علیه السلام - منزل مأمون و منزل امام علیه السلام در فضا و باغ بزرگی بود كه درخت انار و انگور فراوان داشته است من خواستم به طرف حجره امام بروم دیدم غلامان بسیاری نگران من هستند تأمل كردم آن ها دور شدند یكی از غلامان مأمون به نام صبیح دیلمی كه مرد راستگوئی بود و او در حقیقت كارآگاه مراقب آن حضرت بود گفت حضرت علی بن موسی الرضا فوت كرده گفتم چه می گوئی گفت ما رفتیم دیدیم آن حضرت از دنیا رفته و روی زمین افتاده من به طرف اطاق امام علیه السلام رفتم صبیح گفت ای هرثمه آیا می دانی كه من محرم اسرار مأمون هستم در پنهان و آشكار اسرار خود را به من می گوید و من مورد وثوق و اطمینان او می باشم.

گفتم آری می دانم گفت ای هرثمه مأمون مرا خواست با سی غلام از بندگان فداكار و موثق خود كه در حفظ اسرار او فداكاری كرده اند دو ثلث اول شب بود با غلامان وارد بر او شدیم شمع های بسیار برافروخته بودند مانند روز اطاقش روشن بود و شمشیرهای برهنه و مسموم و بران



[ صفحه 103]



پیش روی او بود یك یك غلام ها را صدا كرد و از آن ها عهد و میثاق گرفت كه احدی از ماموریتی كه به آن ها می دهد نباید آگاه شوند آن گاه به من گفت تو مسئول و رئیس آن ها هستی باید این دستوری كه می دهم عمل كنی صبیح می گوید گفتم به چشم اطاعت می كنم - باز مامون تكرار كرد كه در این دستور مبادا مخالفت كنی كه به خون تو تمام می شود من در حال اضطرابم كه این چه دستوری می خواهد بدهد كه این قدر در كتمان و اهمیت آن می كوشد - سپس گفت هر یك یكی از این شمشیرها را بردارید و پیش بروید تا داخل بر اطاق علی بن موسی الرضا «ع» می شوید و اگر او را در هر حال نشسته یا ایستاده خواب یا بیدار دیدید با او سخن نگوئید یك مرتبه بر او حمله كنید و خون و گوشت و پوست و استخوانش را به هم بكوبید و بساط او را به هم بزنید و با همان فرش ها شمشیرها را پاك كنید و برگردید.

هر كس این وظیفه را خوب انجام داد منصبی عالی و به هر یك ده بدره «كیسه» درهم و ده پارچه ملك می دهم كه برود تا آخر عمر خوش باشد.

صبیح می گوید شمشیرها را برداشتیم و به طرف حجره ابوالحسن الرضا (ع) رفتیم آن گاه دیدیم آن حضرت به حال سجده افتاده دست ها روی زمین و سخن می گوید به زبانی كه ما نمی فهمیم - من فرمان دادم به غلامان كه حمله كنید، شمشیرها را با ضرب دست بر بدن او فرود آوردیم ولی هیچ اثری نكرد گویا اصلا بر بدن او نمی خورد و پس از حمله و شمشیرزدن بسیار برگشتیم نزد مامون و گفتیم ما وظیفه خود را انجام دادیم گفت شما كسی را ندیدید؟ گفتیم نه! مامون به خیال آن كه امام رضا را بدین ترتیب می كشد و خون او را لوث می كند قدری راحت شد تا سپیده صبح دمید - مامون چون صبح شد از اطاق بیرون آمد سربرهنه ژولیده مو به صورت مرد عزاداری و مجلس تعزیه آراستند او برای مجلس ترحیم نشست و پس از چند لحظه برخاست خودش موضع را ملاحظه كند من هم با او رفتم چون به اطاق حضرت رضا رسیدیم صدای همهمه ای شنیدیم كه هر دو بر خود لرزیدیم - مامون گفت كیست اینجا؟ گفتم نمی دانم گفت پیش برو نگاه كن.

صبیح می گوید چون پیش رفتم نگریستم دیدم سید ما علی بن موسی در محراب عبادت نشسته ذكر می گوید به مامون گفتم ای امیرالمومنین یك كسی نشسته در محراب و ذكر می گوید مامون برگشت و مو بر بدنش راست شد گفت خدا شما را لعنت كند آنگاه در میان جمعیت مرا خواند گفت ای صبیح تو آن كسی كه در مصلی بود شناختی گفتم آری باز مامون برگشت و من پشت سر او بودم تا به اطاق حضرت رسیدیم تا پا به درب اطاق گذاشتیم امام فرمود یا صبیح گفتم لبیك



[ صفحه 104]



یا مولای ولی رنگ از صورتم پرید: پس فرمود بنشین خدا رحمت كند تو را و این آیه را تلاوت فرمود:

یریدون ان یطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و الله متم نوره و لو كره الكافرون - می خواستند نور خدا را خاموش كنند ولی خداوند نگذاشت اگر چه كفار كراهت داشته باشند.

من برگشتم نزد مامون دیدم صورتش مانند شب تاریك سیاه شده گفت یا صبیح كیست آنجا گفتم واله خود حضرت ابوالحسن است در محراب نشسته - مامون گفت پس موضوع دیشب چه شد گفتم نمی دانم مامون گفت لباس هایش را عقب كن ببین اثری می بینی گشتیم اثری ندیدیم و شكر خدا كردم كه امام ما زنده و سالم است.

سپس به هرثمه گفت مبادا این سخن را جائی بگوئی - امام ع به هرثمه فرمود من میدانم چه كردند و چه قصد داشتند این پیش آمد برای آن است كه خداوند قلب آنها را امتحان فرماید آن گاه فرمود به خدا قسم كید آن ها و حیله و توطئه آنها به من ضرری نخواهد رساند مگر آن كه اجل مقدر و محتوم من برسد [1] .


[1] عيون اخبار الرضا ص 335 باب 46.